سلام به همه

 

این پست ثابته پیام های مورد علاقم را  من میزارمش اینجا

تقریبا هر روز اس جدید میزارم توش

برای دیدن این اس ها به ادامه مطلب برید......

اولیش از یه نفر خاص

از شیرجه ی که به سمت گوشی زدید بسیار متشکرم تا ضدحالی دیگر خدانگهدار

پ.ن: این موقع سرکار بودم موقع غذا خوردن بود که اینو داد خیلی به دلم نشست 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 25 خرداد 1398برچسب:اس ام اس , | 12:17 | نویسنده : شبگرد تنها |

خدمت تمام شد



تاريخ : سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:, | 12:35 | نویسنده : شبگرد تنها |

یک سال گذشت



تاريخ : شنبه 2 خرداد 1394برچسب:, | 14:47 | نویسنده : شبگرد تنها |

یادش بخیر سال گذشته

اومدنم به ارون برای اولین بار

دیدنش برای بار اول

نزدیک شدن بهش برای بار اول

تبریک عید گفتن بهش اونم نفر اول

و...

یادش بخیر پارسال همین موقع 

الان من مرخصی شهری دارم تو شهر تو کافی نت  دارم یه برگ دیگه به این وبلاگ اضافه میکنم 

ایا من بهش میرسم

 



تاريخ : جمعه 7 فروردين 1394برچسب:, | 17:16 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام

 

فردا شروع خدمت

 مرخصی پایان دوره

تمام 



تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:, | 13:45 | نویسنده : شبگرد تنها |

یــــه وقتهایی میری رو پســـت و عکســـهاش یه کامنتـــی بـــذاری

حــــرف دلتو بهــــش بگـــی

که چقـــــدر برات عــــزیزه....

ولـــــی میبینی خیلـــی ها اومـــدن حرفهــــای تورو بهـــش مـــیزنن:

عزیـــزمـ ღــ

عاشقتــمـــ ღــ

جانــمـ ღـــ

فـــღـدات شــღــم...

تو میمـــــونی و یه دنیــــــا حــــرف نگفــــته ....

فــــقط واســـــش لایـــــک میــــزنی....

کــــاش بــــدونه این یعنــــی

یه دنیا بغـــــض و حــــرف !.!.!



تاريخ : پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, | 15:14 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام 

یک اتفاق مهم واسم افتاده یعنی روشنایی به زندگیم اومده مامانت اس داد و منم ی جواب های دادم (که البته بیشتر من پیام دادمخنده

 

مامانت:سلام صد بار مودبانه بهت گفتم پاتو از زندگی ما بکش کنار تو گوشت فرو نرفت به خدا یه بار دیگه سارا بهم بگه اس دادی براش روزگارت رو سیاه میکنم تمام.

من:میشه من ی چیزی بگم 

مامانت:برای اخرین بار بگو

من:شما بدی از من دیدید

من:چرا فک میکنید من به درد سارا نمیخورم

مامانت:فقط تمومش کن همین

من:روزگار من سیاه هست شما چرا نمیخاید یک فرصت به من بدید

من:یک طرفه به قاضی نرید اگه تموم میشد تمومش کرده بودم

من:چه ر احت میگید و چه سخته برای من . من بابام با شما حرف میزنه

مامانت:نه تمومش کن

من:شما نه میگید شاید قسمتیش برمیگرده به گذشته ، من به دخترتون اس بدم یا ندم قضیه فرقی نمیکنه

من:من دوستش دارم این حس عوض نمیشه حتی اگه ازش چند سال رد بشه

مامانت:ول نکنید قانونی اقدام میکنم

من:ببخشید مسجد هستم واسه نماز حرفام رو زدم 

من:باشه شما فکر کنید کسی به اسم من وجود نداره من صادقانه حرفم رو زدم به شما حداقلش اینه که خودم میدونم دوسش دارم

من:من همه کاری کردم واسش که بتونم شادش کنم بهترین روزای زندگیم دیگه بر نمیگرده عقب ، ولی من دوستش دارم ازتون فقط ی خاهش میکنم

من:میشه به منم یه فرصت بدید مثل باقی البته نه حالا 

من:بلکه وقتی که همشهریتون شدم و محل کارم اومد شهرتون ازتون همین یک خواهش رو دارم

من:قبول میکنید

من:اگه جواب اخرین پیام رو بدید منمون میشم اگه قبول کنید مایه شادی هست تا زمان مشخص صبر میکنم اگه بازم نه باشه دیگه واقعا نمیدونم باید چیکار کنم

مامانت:اجازه نمیدم حداقل نت 5 سال دیگه کسی اسم سارا رو به زبون بیاره

من:خوب باشه به منم اجازه بدید تا 5 سال دیگه خودمو به شما ثابت کنم

من:شماهر چی شرایطتون باشه من تا 5 سال دیگه خودم را واسشون اماده میکنم اجازه میدید

مامانت:مدرک حداقل فوق لیسانس ، شغل دولتی ، منزل شخصی تو شهر خودمون ، حق مسکن و حق طلاق محضری با زن 

من:مدرک رو میشه گرفت ، شغل نیرو انتظامی خونه تو شهر شما حق مسکن و طلاق هم بازن  خوبه

مامانت:تا پنج سال دیگه اگه زنده بودم اجازه ی باباش هم شرطه . انشاا...

من:شما شرایطتون رو گفتید من تلاشم رو میکنم چون نفسم بسته به نفس دخترتون امیدوارم بتونم خودمو به شما ثابت کنم

من:ایشالا صد ساله بشید فقط ی سوال میتونم گه گاهی حالش رو از شما بپرسم

مامانت : نه

من:مرسی ان شا اله 5 سال دیگه داماد خودتون میشم ایقد میپرسم که خسته بشه ممنون که این فرصت رو بهم دادید 

 

بچه ها ملت دعا کنید که من به سارا برسم 



تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 13:32 | نویسنده : شبگرد تنها |

دختر :هه هه هه
پسر:چرامیخندی
دختر:به تومیخندم
پسر:یادته اون روزتوخونمون افتاده بودی به پام التماس میکردی تا کاریت نکنم؟بعد الان به من میخندی؟
دختر:هه هه هه من با حرفام خرت کردم،
پسر:من خام حرفات نشدم وقتی خواستم بهت دست بزنم یاد ناموسم افتادم فکرکردم اگه یه روزی ناموسم جایی گیرکنه چی میشه،دلم سوخت باهات کاری نکردم
دختر:خفه شو اسکول،همش ادعایی،مال این صحبتا نیستی،توبی عرضه ای
پسر:آره توراست میگی من بی عرضه ام،خدافظ
1سال بعد
دختربابغض؛سلام عزیزم
پسر:سلام گلم خوبی خوشحالم کردی بعد 1سال یادی ازما کردی
دختر:عزیزم خواهش میکنم منو ببخش من درحق تو خیلی بدی کردم
پسر:توکه کاری نکردی عزیزم چی شده؟
دختر:چندروز پیش گول حرفای یه پسرو خوردم رفتم خونشون،نامرد با 3تا ازدوستاش به من تجاوز کردن
پسر:جدی میگی؟
دختر:آره،الان تومحل همه مهر فاحشه روم گذاشتن
پسر:عزیزم توباید منو ببخشی
دختر:چرامگه چیکارکردی؟
پسر:وقتی پارسال بدون دلیل ازمن جداشدی وبه من گفتی بی عرضه،من همون لحظه ازخدا خواستم یه با عرضه نصیبت کنه....



تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 10:6 | نویسنده : شبگرد تنها |


چقدر توی دنياى مجازی همدیگرو دلداری دادیم
چقدر +18 سرکاری خوندیم, چقد تسبیح گم شد!
چقدر سلامتی همدیگه پیک زدیم
چقدر پسرا ساپورتو کیلیپس دخترارو مسخره کردن
چقدر دخترا ابرو ها و مارک شرت پسرارو مسخره کردن
چقدر پست های همو بدون اجازه کپی کردیم
چقدر لینک گذاشتیمو کسی ادد نکرد
چقدر با هم خندیدیم , چقدر با هم گریه کردیم
چقدر بهمون گفتن عقده ای چقدر لای جمیعت تنها بودیم
چقدر جنتی رو مسخره کردیم بنده ی خدا رو
چقدر تو مهمونی پستای بچه هارو لایک کردیم
چقدر بهمون گفتن هویج فرند
و چقدر از این چقدر ها داشتیم!
راستی میدونید (چقدر) دوستون دارم خانواده ی مجازی!...
مخصوصا تویی که الان لبخند رو لبته
*;%;*
*;%;*;%;*
*;%;*;%;*;%;*
)|(
(__)
اين گل تقديم ب تو هرچندخودت گلي
( ' :') ('; ' )
,/) )\,,/) )\,
¿, ,¿, ,¿, ,¿
من و تو
دوستیم
تا همیشه...



تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 10:4 | نویسنده : شبگرد تنها |

گُـــــرگ باش تا محتاج نــــــوازش نبـــاشی 
گِــــــرگ یعنی اَرتِـــــــــــــــــش یــک نفــــره
تَــــــنــــهـــــــــــــــــــا
ولـــــــــــی وَحـــــــــــــــــشی

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××

انسان ها میگویند سگ ها حیوانات با وفایی هستند...

ولی گرگ ها میگویند که سگ ها گرگ هایی هستند که

 شرف خود را برای یک تکه نان

فروخته اند...

هي فلــــانـي ! (بادرد بخون)
رفتــن حـــق همــــه ي آدمهـــاست ...
فقــط خواستـــم بدونــــي
اگــه مونــده بــودي
پاییز قشنـــگـــــ تــر بــود!

 

مشهد مقدس / کافی نت خیام

پایان کار وبلاگ

20 مرداد 1393

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

از اینجا به بعدش خصوصیه با عرض معذرت




ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, | 19:42 | نویسنده : شبگرد تنها |

 

 

ناراحتم از اینکه فکر میکنی

من

2 ماه دیگه

به اینکه عاشقتم

میخندم

منی که

تمام

قلبم

متعلق به

تو

است

*/*/*/*/*/*/*

در ضمن 

یـــــــه مــــــــــرد واقعــــــــــی مردیــــــــه کـــــــــه

وقتــــــــــی یـه دختــــــــــرو دوســــــــــت داشــــــــت

واســــــه باقیــــــــه دخــــــــترا نمــــــــاز میـــــــت بخونــــــــــه . . .
 

فدات بشم 

اماده باش جهت خدمت / اماده باش برای مراسم خاستگاری / اماده باش واسه ی زندگی جدید دو نفره 

بزن قدش

برید مشهد اس میدی یا ن ؟

 



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 18:29 | نویسنده : شبگرد تنها |

عکس های مشهد

فدات شم الهی

ای مرسی دمت گرم خیلی وقت بود میخاستم بگم ک اون عکس رو پاک کنی ولی نمیشد ببخش البته گیر دادم ها

اینم من دادم عکسم رو کشیدن خخخ

میشه ی عکس از خودت بهم بدی عایا یا اینم نمیشه ؟

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 17:28 | نویسنده : شبگرد تنها |

به خیال خودت زیرابی زدی و رفتی...
اما حواست نبود دقیقا منتظر همین حرکتت بودم !
کیش و مات

mikhasam ye chizi az profilet bardam 

teatil asat ama naboudesh ino gozashtam kari be to nadre mal khodame matne 

ye ax ham gozashti to profilet ax aroska ro pakesh kon ro komod ax to hast mamnun misham pakesh koni

لحظات اخر ساعت 2:50 خاستم ادد کنه ی چیزی بهش بگم ولی نکرد طوری نی 

اون میره مشهد منم میرم سربازی معلوم نیست چی میشه 

بابام قراره روز اعزامم زنگ بزنه به مامانش دعاکنید

پیش به سوی سربازی 

تا اطلاع ثانوی تعطیل یاعلی



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, | 7:51 | نویسنده : شبگرد تنها |

سوغاتی ها خریده شده در مشهد

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

مطلب دارای عکس شخصی است




ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, | 10:18 | نویسنده : شبگرد تنها |

دنیا مال ماســـــــــــــــــ

تمام

 

شماره خونتون رو هم بذار با ادرس ببینم سریع شماره مامانت هم ک همونی ک دارم درسته ؟

ی چیز دیگه یه عکس با ی لبخند قشنگ برام میذاری عایا

چی چی میشه هر روز بیای نظر بذاری واسم ها ها ها 



تاريخ : جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, | 21:45 | نویسنده : شبگرد تنها |

بدون در نظر گرفتن باقی چیزا مامانت بابات و .... 

منو میخای یا ن ؟

اره 

ن 

تموم .....

 



تاريخ : جمعه 10 مرداد 1393برچسب:, | 16:41 | نویسنده : شبگرد تنها |

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.


دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

 

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

 

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

 

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

 

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

 

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 


ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

 

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

 

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

 

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

 

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

 

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

 

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

 

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

 


معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستتدارد.



تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 1:44 | نویسنده : شبگرد تنها |

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

 دلداده اش را ”  با او چنین گفته بود :

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»

 

دوستان خوبم :

هستند کسانی که  فقط به آن اندازه که به شما احتیاج دارند

به شما احترام میگذارند ، و چه سخت است . . .

باخت زندگی ، باخت عشق . . .

به خاطر . . . ؟



تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 1:37 | نویسنده : شبگرد تنها |

انگار وقته زیادی نداری بیای اینجا و ی نظر بذاری 

دیروزنبودم امروز اومدم فردا پس فردا هم نیستم ولی خبری از نظر تو نشد 

چیکار میکنی ؟ روزات خوب و خوش باشد



تاريخ : چهار شنبه 8 مرداد 1393برچسب:, | 11:54 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام 

تا باقی شورش رو در نیاوردن عید سعید فطر پیشاپیش مبارک بوسه

اینو واسه مامانت هم دادم خنده

اخرین باری ک اومدی تو کلوبم سه مرداد ساعت 3:39 بود از اون به بعد دیگه نیومدی 

امیدوارم بیای اینا رو بخونی



تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, | 13:32 | نویسنده : شبگرد تنها |

هیچی دیگه سلام هم ک بلد نیسی بکنی من سلام میکنم خدمت شما لیدی عزیزم 

کجا بودیم ها میخام خاطرات مشهد رو بگم 

توهم ک ن نظری ن چیزی ن وضعی اصن هیچی 

خو روزا اول ک هیچی با قطار اومدم مشهد از اصفهان به سمت مشهد ک از یجایی ک خیلی خاطره داشتم رد شدیم .....

روزا بعدی هم ک همیجوری میگذشت سرکار حرم خونه ولی بازم هیچ خبر تازه ی نبود تو زندگی تا اینکه زنگ زدم به تو صدات رو شنیدم 

ی روز کامل هم ک رفتیم واسه خرید سوغاتی خیلی چیزا گرفتیم ک بعدا نشون میدم بهت دگ چیزی زیادی نیس

ی شب هم رفتم خون اهدا کردم ی مرده اومده اهل همونطرفا فامیلیش کبوتری بود ایقد مسخره بازی در اوردن سر این پرستار ک داشت خون میگرفت ک کلافه شد من بهش میگفتم البته مرد بود کاش میدانستم تو اینجایی زودتر تب میکردم تا پرستارم تو باشی همیجوری ....

الان هم ک کافی نت هستم با بابام حرفا رو زدم خدا بخاد سال دیگه باهم مشهدیم 

بلیط گرفتم واسه 5 شنبه این هفته بعدشم هم سربازی شاید دگ زیاد پست نذارم اومدی ی نظری چیزی بذار

اینم خاطرات مشهد من تموم جمع و جور 

ی چیزی ببخشید اصن حواسم نبود ک اسم تو رو گذاشتم رو شماره 1 وقتی فشارش میدم با اون بهت زنگ میزدم و با شماره 2 بهت پیام اخه میانبر بودن ببخشید پاکشون کردم قصدی نزدم امروز زنگ نزدم ببخشید واقعا



تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, | 14:24 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلام 

حالت چطوره نیم وجبی من ؟ بازم ک کامنت نذاشتی حرفم ک نزدی پس کی میخای بیای اینجا و ی حرفی بزنی ها ها ها ها 

هیچی اومدم ی کوچولو باهات حرف بزنم با بابام دارم صحبت میکنم تقریبا مطمئنم ک اون پا پیش میزاره پس غصه نخور تو مال من میشی و لباس عروس رو خودم تنت میکنم حالا بخند افرین 

فقط میمونه ی چیز دیگه اونم کار ثابت هست پس تا وقتی ک کار ثابت نداشته باشم به احتمال زیاد یا نامزد میشیم یا عقد میکنیم تا من ی  کار ثابت پیدا کنم

فقط ی چیزی منو میخای همینجور ک هستم ؟ البته من قراره برم باشگاه بدنسازی با بجه ها عضلانی میشیم نگران نباش ولی منو میخای یا ن ؟ زیر من خط کشیدی یا روم خط کشیدی ؟ 

حالا پیش خودت فک میکنی ن ب داره ن ب باره چرا میبرم و میدوزم چون من بابام رو میشناسم دست به حرفش تکه بازبونش متقاعد میکنه مامانت رو که سر و سامون بگیریم 

دوستت دارم خانمی .

ساعت 10 شب 4 مرداد 



تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, | 22:13 | نویسنده : شبگرد تنها |

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...

روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...

هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...

ماه بعد شانسی به دلم نشستی

و

حالا سالهاست یواشکی دوست دارم

 

نظر میزاری بگو خب ؟ خیلی خب بعد هم اشک مشک نمیریزی بگو خب ؟ خیلی خب 

به باهم بودن فک میکنیم دیگه دمت گرم اینجا همیشه پابرجاس قالب خوب سراغ داری واسش بهم بگو ؟ اهنگ خوب سراغ داری بگوبهم ؟ بعد هم قرار بود وب گروهی باشه ها 



تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 14:13 | نویسنده : شبگرد تنها |

-فک نکنی ی وقت فراموش میشی نوچ من ذهنم درگیر توئه 

-سکه زندگی من شیر ندارد ولی همین خطی که مرا به تو وصل میکند دوست دارم 

حالا ی چیزی بگم بخندی اخمم نکن بهت نمیاد وروجک 

دعای خانم ها در ماه رمضان 

خدایا ! در این ماه عزیز فرزاندنمان را به امام حسین  پدرانمان را به حضرت علی و مادرانمان را به حضرت زهرا میسپاریم و همسرمان را به ابن ملجم مرادی و تیغ برنده اش 

 

اگه برا مامانت همه چی تموم میشه من تازه به بابام داره میگم من دارم میرم سربازی کاری هم ندارم برگشتم دست زنم تو دستم باشه خسته شدم این دیگه مال منه من انتخابم رو کردم پاشم وای میستم تا جون دارم بهش گفتم من شده تا جون دارم میرم و خاستگاری میکنم ازت تا مامانت راضی بشه فقط برا مردم راهنمایی من الان تو رو میخواهم میخام کمکم کنی ک بهش برسم هرجور شده شده باشه من از اینجا برم همه کار میکنم اینقد تو حرم برات دعا کردم ک نگووووووووو تازشم هدیه مدیه خریدم برات زیاد میاد نمیدونی چیا هستن ک وای مامانت هم موافقت میکنه بابام تیغش میبره میتونه کمکم کنه من بعد از ماه رمضون میرم سربازی و به بابام میگم پیگیر بشه تا بشه و تو بری تو لباس عروس الکی ک نیست اینجوریاس

تو هم میای تو وبم ی اهی ماهی هووی وووی کفشی چیزی بنداز منم بخونم تمام نظرا خصوصی رو حفظ شدم خو منم گناه دارم بیا اینجا باهم میحرفیم بابت اون شبا معذرت ولی خیلی دلم گرفته بود مجبور شدم زنگ زدم صدات واقعا اروومم کرد هرچی باشه خانمی خودمی دگ چیکار میشه کرد عزیز دلم پیشوینت هم بیار جلو ی بوسش کنم خستگیت بره هوا

اهنگ وبم چطوره ؟ عوضش کنم یا ن 

ی چیز دیگه با مرورگر کروم بیا وقتی اومدی ctrl+shift+n  رو بگیر یه صفحه جدید برات باز میکنه این صفحه امنه هرجا بری مشخص نمیشه ک کجا هست و چی هست هیچ کس هم نمیتونه بفهمه حتی شیطون نری بگی نتم قط شد من داغون میشم من همیجوریش هم داغونم از دوریت مامانت رفت زنگی بزن باهام بحرفیم حداقل ی شماره چیزی بذار تا من زنگ بزنم بحرفم

 



تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, | 14:0 | نویسنده : شبگرد تنها |

- سلام خیلی فکر کردم و تلاش کردم به دخترتون فکر نکنم اما نشد حتی فکر کردن بهم ارومم میکنه

-من خودم را برای شما معرفی میکنم احسان هستم 21 ساله رشته ی کامپیوتر خوندم مدرکم هم فوق دیپلم هست بدلیل های نشد که ادامه بدم در اینده ادامه میدم 

-در حال حاضر میخام خدمت برم کار و تخصصم در زمینه کامپیوتر هست تعمیر خرید و فروش است همه کاری انجام میدم از کارگری تا مهندس بودن برام فرقی نداره

-خانوادم پدرم فوق لیسانس داره و مدیر هست مادرم خانه دار دوتا ابجی و یه داداش دارم تو شهر خودمون خونه دارم ماشین ندارم اهل مصرف مواد مخدر و مشروبات نیستم 

-در صورت تمایل ادرس میدم بیاید تحقیق کنید تو استان ما اکثرا ما رو میشناسن اهل نماز ، روزه ،خمس و زکات هستیم 

- اما همه این ها به کنار مهم این هست که شما بخواهید من میدونم شما دخترتون رو دوست دارید پس نمیذارید بره شهر غریبه  پس باید من پیش شما خونه داشته باشم که من هم اینا رو عملی میکنم و میام تو شهر شما

-از حرم امام رضا بهتون پیام دادم من باید از همون اول با شما حرف میزدم نزدم الان دارم میگم خواهش میکنم اجازه بدید بیشتر باهم اشنا بشیم 

- ببخشید مزاحمتون شدم امیدوارم بتونم اعتماد شما رو بدست بیارم 

 - من به اشتباهم پی بردم حالا هم میخام این رابطه رو واقعی کنم پس بگید چیکار کنم 

- به نظر شما دوست داشتن کسی که فکر کردن بهش ارومت میکنه اشتباهه 

 



تاريخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, | 22:59 | نویسنده : شبگرد تنها |

ميخام يك بار دیگه با مامانت صحبت کنم ؟ اجازه هست 

 ی حرفی بزن خوب ی چیزی بگو پوکیدم

بعد از 15 روز امروز همین الان اومدی تو پروفایلم همیشه وقتی میام اینجا نگاه میکنم تو سر زدی به من یا ن 

بر عکس تو من اگ پشت نت نشستم اولین جایی ک سرمیزنم پروفایل توئه چی میشه حرفی بزنی چیزی بگی 

حتی مجازی هم نمیخای با من حرف بزنی ، بابا چی میشه تو نظرا خصوصی ارسال کنی هربار میام ب امید اینکه شاید تو ی نظر بدی 

راسی واسه مامانت ی سجاده خوب خریدم خخخ خیلی خوشم اومد روش نماز میخونه واسه ماهم دعا میکنه کلی گشتم تا پیداش کردم معرکس 

میخونم 4 تانظر خصوصی گذاشتی من همیشه میام همین نظرات تو رو میخونم خیلی وقت بود نظر نداده بودی واسه همین گفتم راستی اس دادم به مامانت تا بیاد این 4 سال رد بشه من اینقد میگم ک خودش بگه بیا اشنا شو 



تاريخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, | 12:24 | نویسنده : شبگرد تنها |

ختم کلام….
::عشق یعنی یکی بود….و یکی نابود



تاريخ : چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, | 11:44 | نویسنده : شبگرد تنها |

من تیری هستم خخخ



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, | 15:9 | نویسنده : شبگرد تنها |

سلامتی هر پسری که ریش داره و بهش میگن پاچه بزی و خم به ابرو نمیاره...

سلامتی اونیکه پاتوقش مزار شهداس نه باشگاه کامبیز بدنساز...

سلامتی کسی که جای پرورش اندام و تزریق بازو پرورش ایمان میکنه و خودسازی...

سلامتی پسری که سَرشو خم میکنه تا سنگ فرش خیابونا ،نه روبروی ناموس مردم....

سلامتی هر پسری که بلوز آستین بلند میپوشه و شلوار کتون نه لباس تنگ و شلوار جاستین...

سلامتی پسری که نه مدونا میشناسه نه شکیرا و الیزابت تیلور و.. دختر رویاهاشم سلنا گومز نیست...

سلامتی اون مردی که وقتی تو تاکسی میبینه 2تا خانم نشسته نمیره وسطشون بشینه...

سلامتی پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقتش حجته...

سلامتی پسری که تظاهرات و راهپیمایی رفتنش عین نماز اول وقت میمونه براش...

سلامتی پسری که جای دیدن برنامه نود شب زود میخوابه تا صبح نمازش قضا نشه...

سلامتی پسری که پیشش ، روبروش ، کنار دستش تو کلاس با امنیت میشینن و اون انگار نه انگار کنارش دختر نشسته...

سلامتی پسری که بعداز امتحان نمیره پیش همکلاسی های مونث و سبک بازی و بگو بخند راه بندازه... به بهانه امتحان نمیره...

سلامتی پسری که حاضره دخترا بهش بگن مَریض و اون پـا نده...

سلامتی پسری که وقتی تو ماشینش صدای ضبطشو بلند میکنه نوای کربلا کربلا میاد...

سلامتی پسری که ظهر تو دانشگاه پشت کفشاشو خم میکنه و آستیناش بالا و از دستاش آب میچکه جوراباشم از جیباش آویزونه اما براش مهم نیست بعضی از دخترای جفنگ دانشگاه مسخرش کنن مهم زود رسیدن به حسینیه است...

سلامتی پسری که تو تابستون میره اردوی جهادی نه صفاسیتی با دوست دختراش تو شمال...

سلامتی پسرای سالم و مذهبی

سلامتی پسرای حزب اللهی....

به سلامتی سیگار، که آتیشش میزنی ولی آرومت میکنه!
به سلامتی سیگار، که تا آخرش باهاته!
به سلامتی سیگار، که واست از جونش مایه میذاره!
به سلامتی سیگار، که باهاش نفس میکشی!
به سلامتی سیگار، که درکت میکنه، اما ترکش میکنی!
به سلامتی سیگار، که آهـش سینه رو میسوزونه!

به سلامتی...

این بار به سلامتی خودم

که سوختیم، موندیم، از جون مایه گذاشتیم، همنفس شدیم، درک کردیم و ترک شدیم!

اما آهـمون سینه سوز نبود...



تاريخ : یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, | 15:1 | نویسنده : شبگرد تنها |

گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .

دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .

اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!

وَ حآل هــَم کِه . . .

گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .

زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .

وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .

گریـــه کنی



تاريخ : یک شنبه 29 تير 1393برچسب:, | 14:50 | نویسنده : شبگرد تنها |